مبانيانجيل فصل 6: خدا و بدي خدا و بدي | شيطان و ابليس | ديوها | پرسشها |
2-6 شيطان و ابليسگاهي كلمات انجيل ترجمه نشده و به شكل اصلي خود نقل قول ميشوند. (Mammon در آيه متي 6:24، چنين نمونهاي در زبان آرامي است) واژه “satan” كه شيطان ناميده شده، كلمهاي عبري است كه ترجمه نشده باقي مانده و معناي آن "دشمن" است و واژه ”devil” كه ابليس خوانده ميشود از كلمه يوناني “diabolos” به معناي دروغگو يا دشمن يا "تهمتزن به دروغ" ريشه ميگيرد. اگر معتقد باشيم كه شيطان و ابليس موجوداتي بروني بوده كه ما را وادار به گناه ميكنند، آنگاه هروقت در انجيل به اين كلمات رسيديم بايد آنها را به آن شخص بدكار نسبت دهيم. نحوه استفاده از اين كلمات در انجيل آنها را به عنوان صفاتي عادي كه در مورد هر شخص عادي ميتوان بكار برد، مينمايانند. اين موضوع باعث ميشود كه نتوان كلمات شيطان و ابليس را به شكل بكار رفته در انجيل، شخص بدكار و يا موجودي بيروني دانست. كلمه شيطان در انجيلآيه اول پاشاهان 11:14 ميگويد: "خداوند، حداد را كه از شاهزادگان ادومي بود برضد سليمان برانگيخت." "يكي ديگر از دشمنان سليمان كه خدا او را برضد سليمان برانگيخت و رزون نام داشت او از دشمنان سرسخت اسرائيل بود." (اول پادشاهان 11:23،25) اين گفته بدان معنا نيست كه خدا شخصي مافوق طبيعي يا فرشتهاي را خلق كرد كه شيطان و يا دشمن سليمان باشد. او انسانهاي عادي را آفريده است. آيات متي 16:22،23 نمونه ديگري را مطرح ميكند. پطرس، سعي ميكرد كه مسيح را از رفتن به اورشليم و مردن بر صليب باز دارد. مسيح بر گشت و به پطرس گفت: "دور شو از من، اي شيطان! تو دام خطرناكي براي من ميباشي! فكر تو بشري است، نه الهي." به اين ترتيب، پطرس شيطان خوانده ميشود. اين مطلب به روشني نشان ميدهد كه مسيح با فرشته يا هيولايي صحبت نميكرده، او با پطرس حرف ميزد. چون كلمه شيطان فقط به معني دشمن است، شخص خوب يا حتي خود خدا را نيز ميتوان شيطان (satan) ناميد. در نفس اين كلمه، به خودي خود معصيتي وجود ندارد. مفهوم معصيتي كلمه شيطان تا حدي به اين خاطر است كه ذات گناهكار ما بزرگترين شيطان يا دشمن ما تلقي ميشود، و به همين دليل، كاربرد اين كلمه در عمل معمولاً با گناه همراه بوده است. خود خدا نيز مشكلات را به زندگي ما ميآورد و يا ممكن است هنگام قرار گرفتن ما در مسيري نادرست برايمان سد راهي ايجاد كند، و در چنين مواردي خدا را ميتوان شيطان تلقي كرد. اما اينكه خدا را ميتوان شيطان خواند به اين معني نيست كه او ميتواند گناهكار باشد. كتابهاي سموئيل و تواريخ، شرح وقايع مشابهي از همين رويدادهاست، همانطور كه چهار كتاب زندگي حضرت عيسي با چهار زبان مختلف رويدادهاي مشابهي را بازگو ميكنند. آيه دوم سموئيل 24:1 ميگويد:"بار ديگر خشم خداوند بر قوم اسرائيل شعلهور شد، پس او براي تنبيه ايشان داود را بر آن داشت تا اسرائيل و يهودا را سرشماري كند". آيه مشابه اول تواريخ 21:1 ميگويد: "شيطان در برابر قوم اسرائيل ايستاد و داود را تحريك كرد" كه سرشماري نمايد. در يك متن، خدا تحريك كننده است و در متني ديگر شيطان اين عمل را انجام ميدهد. تنها نتيجه معقول اين است كه خدا در نقش" شيطان" يا به عبارتي در نقش دشمن داود عمل كرده است. او با ايجاد مشكلات در زندگي ايوب نيز همين كار را كرد تا جايي كه ايوب در مورد خدا گفت: "نسبت به من بيرحم شدهاي و با تمام قدرت آزارم ميدهي."(ايوب 30:21) در واقع ايوب گفت: «تو مانند يك شيطان بر ضد من رفتار ميكني». كلمه ابليس در انجيلكلمه «ابليس» نيز همينطور است. مسيح گفت: "آيا شما 12 تن (حواريون) را انتخاب نكردهايم ويكي از شما ابليس نيست؟ او از يهوداي اسخريوطي سخن ميگفت ..." كه انساني عادي و فاني بود. او از موجودي شاخدار يا به اصطلاح از "روحي پليد" سخن نميگفت. كلمه ابليس در اينجا صرفاً به شخص بدكردار اطلاق ميشود. آيه اول تيموتائوس 3:11 نمونه ديگري را مطرح ميكند. زنان پيران كليسا، نبايد "تهمتزن" باشند؛ اصل كلمه يوناني بكار رفته “diabolos” است كه درجاي ديگري ابليس ترجمه شده است. از اينرو پولس به تيطوس هشدار مي دهد كه زنان پيران كليسا نبايد تهمتزن يا "ابليس" باشند (تيطوس 2:3). و نيز به تيموتائوس گفت (دوم تيموتائوس 3:1.3) كه "در روزهاي آخر... مردم ... تهمتزن (ابليس) خواهند شد." اين بدان معنا نيست كه انسان به فوق انسان تبديل خواهد شد، بلكه فقط صرفاً بيشتر نابكار ميشود. از اين مطالب بايد برايتان مشخص شده باشد كه كلمه ابليس و شيطان به فرشته شكست خورده و يا موجود گناهكاري خارج از وجود ما اطلاق نميشود. گناه، شيطان و ابليسكلمات شيطان و ابليس به شكلي نمادين و به منظور وصف تمايلات معصيتآميز دروني ما كه در فصل 1-6 شرح داده شد، به كار ميروند. اين تمايلات همان شيطان يا دشمن اصلي ما هستند. به اين صفات شخصيت داده شده و در نتيجه ميتوان آنان را "ابليس"، دشمن ما، و منشاء تهمت ناروا خواند. ذات طبيعي ما خود ابليس است. ارتباط بين ابليس و تمايلات شيطاني ما (گناه درون ما) در اين چند سطر آشكار شده است: "از آنجا كه اين فرزندان خدا (ما)، انسان هستند و داراي گوشت و خون مي باشند، او(مسيح) نيز گوشت و خون شد وبه شكل انسان درآمد، زيرا فقط با انسان شدن مي توانست جانش را در راه ما فدا كند و بميرد، و با مرگ خود، قدرت شيطان را نابود سازد، شيطاني كه صاحب اختيار مرگ بود" (عبرانيان 2:14). ابليس، در اينجا، مسؤول مرگ معرفي شده است، اما "مجازات گناه، مرگ است"(روميان 6:23). بنابراين گناه و ابليس به موازات هم هستند. آيه يعقوب 1:14 نيز ميگويد كه تمايلات شيطاني ما را وسوسه كرده و به گناه وا ميدارند، كه نتيجه آن مرگ است؛ اما آيه عبرانيان 2:14 ميگويد كه ابليس، مرگ ميآورد. همين آيه ميگويد كه مسيح براي نابود كردن ابليس از همين فطرت بشري برخوردار بود؛ اما در مقابل آيه روميان 8:3 اظهار ميدارد كه: "خدا، فرزند خود، عيسي مسيح را در بدني مانند بدن ما به اين جهان فرستاد، با اين تفاوت كه بدن او مانند بدن ما تحت سلطه گناه نبود". اين مطلب نشان ميدهد كه ابليس و تمايلات معصيتآميزي كه به طور طبيعي در ذات انسانند، در عمل يكسان ميباشند. درك اين مطلب كه مسيح نيز همانند ما وسوسه ميشد، بسيار مهم است. عدم درك صحيح مفهوم ابليس به معني عدم درك فطرت و عملكرد مسيح است. اينكه مسيح فطرت انساني (يعني ابليسي درون خود) داشت، تنها دليلي است كه ميتوانيم به رستگاري اميدوار باشيم (عبرانيان 18-2:14 و 4:15). مسيح با فايق آمدن بر تمايلات فطري خويش، يعني همان ابليس انجيلي، توانست ابليس را برصليب بكشد (عبرانيان 2:14). اگر ابليس يك شخص بود، آنگاه ديگر وجود نداشت. آيه عبرانيان 9:26 ميگويد: مسيح "جان خود را در راه ما فدا كرد تا قدرت گناه را ريشهكن سازد". آيه عبرانيان 2:14 با اين جمله كه مسيح با مرگ خود، ابليس درونش را از بين برد، گفته قبلي را مورد تائيد قرار داده است. مسيح با مرگ خويش "جرم گناه" را بشكل بالقوه از بين برد (روميان 6:6) كه اين جرم گناه همان فطرت انسان است كه در شكل جسمي در ما نمايان ميشود. "اما كسي كه در گناه بسر ميبرد، نشان ميدهد كه فرزند شيطان است"(اول يوحنا 3:8)، زيرا گناه نتيجه سرفرود آوردن در برابر تمايلات شيطاني و فطري خود ما است (يعقوب 1:14.15) كه انجيل آن را "ابليس" مينامد. "فرزند خدا آمد تا اعمال ابليس را باطل سازد"(اول يوحنا 3:8). اگر درست بگوييم كه ابليس همان تمايلات بد و شيطاني ماست، آنگاه نتيجه اين تمايلات بد همان گناهان ما هستند. اين مطلب در آيه اول يوحنا 3:5 تائيد ميشود: "مسيح انسان شد تا بتواند گناهان ما را پاك سازد." اين گفته نشان ميدهد كه "گناهان ما" و "اعمال ابليس" يكي هستند. مثال ديگري از ارتباط بين ابليس و گناهان ما در آيه اعمال رسولان 5:3 آمده است. پطرس به حنانيا ميگويد: "چرا شيطان قلب تو را از طمع پر كرده است؟" سپس در آيه 4، پطرس ميگويد: "چرا قلب خود را با اين كارها آلوده كردي؟" وجود بدي در درون قلبمان، همان حضور شيطان در قلب ماست. اگر فكري در دل ما جا بگيرد، مثلاً يك نقشه معصيتآميز، اين فكر در درون ما پرورش مييابد. اگر زني آبستن شود، كودك در برون او وجود ندارد، بلكه در درون او پرورش مييابد. آيات يعقوب 1:14.15 با استفاده از همين نماد ميگويند كه هوسهاي ما شكل گرفته و گناه را به ارمغان ميآورند، و متعاقباً به مرگ ميانجامند. آيه مزامير 109:6 انسان گناهكار را مترادف شيطان ميخواند: "اي خدا دشمنم را به دست داوري ظالم بسپار و بگذار يكي از بدخواهانش كنار او بايستد." يعني تحت سلطه او درآيد (رجوع به مزامير 110:1). شخصيت دادنبا اين وجود ممكن است مستدلانه بپرسيد: "اما انجيل به نحوي تعريف ميكند كه گويي ابليس يك شخص است!" كاملاً درست است؛ آيه عبرانيان 2:14 از شيطان به عنوان "شيطاني كه صاحب اختيار مرگ است" ياد ميكند. حتي با اندك مطالعه انجيل مشخص ميشود كه انجيل از بسياري از مفاهيم چون اشخاصي واقعي سخن ميگويد. بعنوان نمونه آيه امثال 9:1 از زني به نام "خِرَد" سخن ميگويد كه خانهاي ميسازد و آيه روميان 6:23 گناه را به مأمور پرداخت قبوض تشبيه ميكند كه قبوض عمر را با تحقق مرگ ميپردازد. اين ويژگي در انحراف 5 بيشتر مورد بحث قرار داده شده است. ابليس ما يعني diabolos اغلب تمايلات بد ما را نشان ميدهد. اما نميتوان اهريمن را به عنوان يك مفهوم تصور كرد چراكه تمايلات بد انسان مستقل از او وجود ندارند و به همين دليل به مفهوم ابليس شخصيت داده ميشود. همانطوركه به گناه غالباً شخصيت ارباب داده ميشود (مثلاً روميان 5:21؛ 6:16،17؛ 7:3). پس قابل درك است كه به ابليس هم شخصيت داده شود، زيرا "ابليس" نيز به گناه اشاره دارد. در همين راستا، پولس نيز از وجود دو موجود در هر انسان سخن ميگويد، گويي كه هر دو در يك جسم باشند (روميان 21-7:15): انسان مادي يعني ابليس كه با انسان معنوي در جدال است. با اين حال واضح است كه دو شخص واقعي به معناي لغوي درون يك انسان با هم به جنگ نپرداختهاند. به اين عضو گناهكار فطرت ما به عنوان يك "واحد بد" (متي 6:13) كه همان ابليس انجيلي است، شخصيت داده ميشود. در آيه اول قرنتيان 5:13، همين عبارت يوناني كه "واحد بد " ترجمه شده بود اين بار "فرد نابكار" معني شده و نشان ميدهد كه وقتي شخص در برابر گناه تسليم ميشود، خود او به "واحد بد" يا ابليس تبديل ميگردد. "ابليس" و "شيطان" در مفاهيم سياسيكلمات ابليس و شيطان براي توصيف جهان نابكار و پر از گناهي كه در آن زندگي ميكنيم نيز به كار ميروند. از سلسه مراتب دروغين اجتماعي، سياسي و شبهمذهبي انسان، ميتوان تحت عنوان "ابليس" ياد كرد. ابليس و شيطان در "عهد جديد" اغلب به قدرت سياسي و اجتماعي نظامهاي يهودي و رومي اشاره دارند. از اين رو وقتي در عهد جديد ميخوانيم كه ابليس مؤمنان را به زندان مياندازد (مكاشفه 2:10)، ابليس به مقامات رومي اشاره دارد كه مؤمنان را به زندان ميانداختند. در همين رابطه نوشته شده كه كليسايي در پرغامه واقع در جايگاه يا تخت شيطان است. پرغامه محل حكومت روميها بود كه گروهي از مؤمنان نيز در آنجا مستقر بودند. واضح است كه نميتوانيم بگوييم خود شيطان، اگر وجود داشته باشد، در پرغامه مستقر بود. گناهان فردي به عنوان تخلف از قانون خدا تعريف ميشوند؛ اما از گناهان جمعي به عنوان يك نيروي سياسي و اجتماعي برعليه خدا نام برده شده كه نيروي قدرتمندتر از افراد ميباشد. از اين نيروي جمعي گاهي با شخصيت ابليس نام برده ميشود. از اين رو است كه ايران و ساير كشورهاي اسلامي ايالات متحده آمريكا را "شيطان بزرگ" ناميدهاند. زيرا اين كشور از جنبه عقايد مذهبي و سياسي دشمن آنان محسوب ميشود. بكارگيري كلمات ابليس و شيطان در انجيل نيز با چنين منظورهايي صورت گرفته است. در نتيجه شايد درست باشد بگوييم كه در اين مورد لازم است به كل انجيل توجه كنيم و نه اينكه فقط برپايه چند آيه كه به ظاهر مؤيد اعتقادات عامي درباره ابليس است، اصولي كلي بنا كنيم. بخش 1-6 و اين بخش موجبات دوباره خواني خالصانه و دقيق انجيل را فراهم ميكند. گفتني است كه اصل ياد شده تنها راه درك صحيح و منطقي تمام متون نوشته شده در مورد شيطان يا ابليس ميباشد. واژههاي مذكور به عنوان صفات عادي بكار رفته يا در مواقعي به گناه بشري اشاره ميكنند. برخي از متون معروفي كه با تفسيري اشتباه در حمايت از اين اعتقادات عامي بكار ميروند، در بخش انحرافات ضميمه همين فصل مورد بررسي قرار گرفتهاند. كسانيكه در پذيرفتن استدلال و نتيجهگيريهاي ما ترديد دارند، بايد از خود بپرسند: 1- آيا به گناه شخصيت داده شده است؟ به روشني همينطور است. 2- آيا واژه شيطان ميتواند صرفاً به عنوان يك صفت به كار برود؟ بله. پس در پذيرفتن اينكه به گناه، به عنوان شيطان يا دشمن ما، شخصيت داده شده، چه مشكلي وجود دارد؟ اغلب در انجيل و نامههاي يوحنا، به جهان شخصيت داده شده است. چه عنواني بهتر از "شيطان" و "ابليس" براي اين شخصيت ميتوان پيدا كرد؟ 3-6 ديوهادر فصلهاي قبلي گفتيم كه چرا به شخص يا هيولا بودن ابليس يا شيطان اعتقاد نداريم. اگر بپذيريم كه چنين موجوداتي وجود ندارند، آنگاه ديوها كه در خدمت ابليس هستند نيز نميتوانند وجود داشته باشند. بسياري از مردم تصور ميكنند كه خدا تمام چيزهاي خوب زندگي را به ما ميدهد، درحاليكه ابليس و ديوهايش چيزهاي بد را به ما داده و چيزهاي خوب خدادادي را از ما ميگيرند. انجيل به روشني ميگويد كه خدا منشاء تمام نيروهاست و اوست كه مسئول مسائل خوب و بد زندگي ماست (اشعيا 45:7). بنابر اين وقتي سختي ميكشيم، بايد بدانيم كه مشكلات از جانب خدا آمدهاند و ابليس و ديوهاي فرضي را سرزنش نكنيم. ايوب متوجه شد كه "خداوند داد و خداوند (و نه ديوها) گرفت. نام خداوند متبارك باد" (ايوب 1:21). خدا منشاء تمام نيروهاست (اشعيا 44:8 و 45:5). اگر مردم به خدايان ديگري معتقد باشند و به خداي واحد بگويند: "تو خداي بزرگي هستي، تو قدرتمندي، اما من به خدايان ديگري نيز در كنار تو اعتقاد دارم، اگرچه آنها به توانايي تو نيستند "، خداي واحد حسادت خواهد كرد. بهمين دليل است كه نميتوانيم به وجود ديوها يا ابليس در كنار خداي راستين معتقد باشيم. اين اشتباهي بود كه بنياسرائيل مرتكب شدند. بخش اعظمي از عهد عتيق به توصيف اينكه چگونه بنياسرائيل با اعتقاد به خدايان ديگري در كنار خداي راستين موجب ناراحتي او شد، اختصاص يافته است. با مراجعه به انجيل متوجه ميشويم كه "ديوهايي" كه امروزه مردم به آنها معتقدند، همانند خداياني هستند كه بنياسرائيل به آنها اعتقاد داشتند. ديوها بت هستنددر اول قرنتيان، پولس دليل اين مسئله را كه چرا مسيحيان نبايد به اين مسائل معتقد و بتپرست باشند، توضيح ميدهد. در زمان رويدادهاي انجيل، مردم ديوها را خدايان كوچكي ميپنداشتند و آنها را ميپرستيدند تا بلايا را از زندگيشان بدور نگه دارند. بنابراين اشكالي از ديوها ساخته بودند (به عبارتي همان بت) و آنها را ميپرستيدند. بهمين دليل است كه پولس "ديو" و "بت" را در نوشتهاش به شكلي برابر با هم استفاده كرده است: "به هيچ وجه! منظورم اين است كه كساني كه براي اين بت ها قرباني مي آورند در واقع خود را همراه با قربانيشان نه به خدا، بلكه به شياطين تقديم مي كنند، و من نمي خواهم كه هيچيك ازشما، با خوردن گوشت اين قربانيها، با ديوها شريك شوند... اما اگر كسي به شما بگويد كه اين گوشت قرباني است، در آن صورت به خاطر آن كسي كه گفته است و به خاطر وجدان حساس او، از آن گوشت نخوريد..." (اول قرنتيان 10:20،28). پس بتها و ديوها در عمل يكي هستند. توجه كنيد كه پولس ميگويد كه آنها "براي ديوها و نه براي خدا" قرباني ميكنند، ديوها خدا نبودند و از آنجايي كه فقط يك خدا وجود دارد نتيجهگيري ميشود كه ديوها هيچ قدرتي نداشته و به هيچ وجه خدا نيستند. اين نكته در آيه اول قرنتيان 8:4 كاملاً روشن است: "حال به اصل مطلب برميگرديم. آيا صحيح است گوشتي را كه براي بتها قرباني شده است، بخوريم؟ در اين مورد، همه ميدانيم كه بت (مترادف ديو)، خدا نيست، زيرا فقط يك خدا هست و بس". يك بت يا يك ديو هيچ موجوديتي ندارد. فقط يك خدا يا قدرت راستين در جهان وجود دارد. پولس در ادامه ميگويد (آيههاي 5 و 6): "به عقيده بعضي از مردم، خدايان بسياري در آسمان و بر زمين هستند.(همانطور كه امروزه مردم به وجود انواع ديوها معتقدند، يك ديو باعث از دست دادن شغلتان شده و ديوي ديگر سبب ميگردد همسرتان شما را ترك كند و غيره)، اما ما (مؤمنان واقعي) ميدانيم كه فقط يك خدا وجود دارد، يعني پدر آسماني ما، كه تمام چيزها را آفريده است(همانطور كه قبلاً اشاره كرديم، هم خوبي و هم بدي را آفريده)". با برگشتن به "عهد عتيق" مدارك بيشتري دال بر ترادف مفاهيم بت و "ديو" مييابيم. در نسخه يوناني عهد عتيق (Septuagint) از كلمه "daimonion" براي "بت" در آيات تثنيه 32:17 و مزامير 106:37 استفاده شده است. اين كلمه در عهد جديد "ديو" ترجمه شده است. آيات مزامير 39-106:36 از اشتباهات بنياسرائيل سخن ميگويد و بتهاي كنعان را به ديوها تشبيه ميكند: "(بنياسرائيل) بتهاي آنها را پرستش نمودند و با اين كار، خود را محكوم به مرگ كردند. اسرائيليها، پسران و دختران خود را براي بتها قرباني كردند. خون فرزندان بيگناه خود را براي بتهاي كنعان ريختند." (مزامير 39-106:36) ديوهاي عهد جديداما ممكن است بگويد: "پس تكليف تمام متوني كه در عهد جديد به روشني از ديوها صحبت كردهاند، چه ميشود؟" يك چيز بايد روشن باشد: تضاد در انجيل نميتواند وجود داشته باشد، زيرا انجيل كلام خداي متعال است. اگر به ما گفته شده كه خدا مشكلات را به زندگي ما ميآورد و او منشاء هرگونه قدرت است، پس انجيل نميتواند در ادامه بگويد كه ديوها، يعني خدايان كوچكي در تضاد با خدا، اين مشكلات را براي ما بوجود ميآورند. اين مسئله كه كلمه "ديوها" فقط 4 بار در عهد عتيق آمده و همواره بتپرستي را توصيف كرده است، بسيار مهم است و اين در حالي است كه اين واژه در كتب مقدس بكرات ذكر شده است. نظر ما اين است كه اين مسئله بدين بخاطر است كه در زمان نوشتن كتابهاي انجيل متداول بود كه هر مرض نامشخصي را تقصير ديوها بدانند. اگر ديوها واقعاً وجود داشتند و مسؤول بيماري و مشكلات ما بودند، آنوقت مطالب بيشري دراين باره در عهد عتيق ميديديم. اما در عهد عتيق ديو به چنين معنايي مشاهده نميشود. گفتن اينكه ديوها را از بدن فردي خارج كردند، مثل آن است كه بگوييم او از بيماري ذهني يا جسمي ناشناختهاي شفا يافته است. مردم قرن اول هرآنچه را كه نميفهميدند، به موجوداتي خيالي بنام "ديوها" نسبت ميدادند. سطح دانش پزشكي آن زمان در حدي نبود كه درك بيماريهاي روان را ممكن سازد، نتيجتاً به بيماران رواني "جنزده" ميگفتند. در دوران عهد عتيق، روح بد و ناپاك به وضعيت نامناسب رواني اطلاق ميشد (يهودا 9:23 و اول سموئيل 16:14 و18:10). در عهد جديد، واژههاي روح بد و جنزدگي به مبتلايان بيماريهاي رواني اطلاق شد. ارتباط بين ديوها و بيماري در اينجا مشخص است: "همان شب عده زيادي از ديوانگان را نزد عيسي آوردند، و او با كلام خود تمام ارواح ناپاك را از وجود آنان بيرون كرد و تمام بيماران را شفا بخشيد. به اين وسيله، پيشگويي اشعيا نبي تحقق يافت: او ضعفهاي ما را برطرف كرد و مرضهاي ما را از ما دور ساخت." (متي 8:16،17) بنابراين بيماريها و ضعفهاي انسان همان "جن يا ديوزدگي" يا روحهاي بد هستند. وقتي شفا مييافتند، گفته ميشد كه به "روان سالم" برميگشتند (لوقا 8:35 و مرقس 5:15). بنابراين "جنزدگي" عبارت ديگري براي توصيف بيماري رواني (يعني داشتن رواني ناسالم) بود. گفته ميشود كه افراد جنزده "درمان" شده و "شفا" مييابند (متي 17:18 ؛ 12:22 ؛ 4:24)، پس جنزدگي عبارتي به منظور توصيف بيماري است. |